گریه و زاری کردن. گریه و نوحه کردن. موییدن. گریستن. (یادداشت مؤلف) : به روز و به شب مویه کرد و گریست پس از مرگ سهراب سالی بزیست. فردوسی. سپاهی و شهری به ایران به درد زن و مرد و کودک همه مویه کرد. فردوسی. به خشکی کشیدند از آن آبگیر بسی مویه کردند برنا و پیر. فردوسی. چو ویس دلبر آذین را گسی کرد به درد و داغ دل مویه بسی کرد. (ویس و رامین). ز بس که تیغ زبان مویه کرد خاقانی تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم. خاقانی. تنم چو موی شد از بس که می کنم مویه دلم چو زیر شد از بس که می کنم زاری. نجیب گلپایگانی (از آنندراج). و رجوع به مویه شود. - مویه کردن بر کسی، بر او گریستن. در غم و مصیبت او نوحه و گریه نمودن: به هرجای کرده یکی انجمن همه مویه کردند بر خویشتن. فردوسی. پشوتن بر او بر همی مویه کرد رخی پر ز خون و دلی پر ز درد. فردوسی. همی ریخت خون از دو دیده به شرم همی مویه کردش به آوای نرم. فردوسی. ابر پهلوانی بر او مویه کرد دو رخسارۀ زرد و دل پر ز درد. فردوسی
گریه و زاری کردن. گریه و نوحه کردن. موییدن. گریستن. (یادداشت مؤلف) : به روز و به شب مویه کرد و گریست پس از مرگ سهراب سالی بزیست. فردوسی. سپاهی و شهری به ایران به درد زن و مرد و کودک همه مویه کرد. فردوسی. به خشکی کشیدند از آن آبگیر بسی مویه کردند برنا و پیر. فردوسی. چو ویس دلبر آذین را گسی کرد به درد و داغ دل مویه بسی کرد. (ویس و رامین). ز بس که تیغ زبان مویه کرد خاقانی تن چو موی به مویه ز تیغ برهاندیم. خاقانی. تنم چو موی شد از بس که می کنم مویه دلم چو زیر شد از بس که می کنم زاری. نجیب گلپایگانی (از آنندراج). و رجوع به مویه شود. - مویه کردن بر کسی، بر او گریستن. در غم و مصیبت او نوحه و گریه نمودن: به هرجای کرده یکی انجمن همه مویه کردند بر خویشتن. فردوسی. پشوتن بر او بر همی مویه کرد رخی پر ز خون و دلی پر ز درد. فردوسی. همی ریخت خون از دو دیده به شرم همی مویه کردش به آوای نرم. فردوسی. ابر پهلوانی بر او مویه کرد دو رخسارۀ زرد و دل پر ز درد. فردوسی
تلبیس کردن. تزویر کردن. خلاف حقیقت آشکار کردن. حقی را باطل یا باطلی را حق جلوه دادن: و ایزد عز ذکره مرا از تمویهی و تلبیسی کردن مستغنی کرده است تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دارم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). رجوع به تمویه شود
تلبیس کردن. تزویر کردن. خلاف حقیقت آشکار کردن. حقی را باطل یا باطلی را حق جلوه دادن: و ایزد عز ذکره مرا از تمویهی و تلبیسی کردن مستغنی کرده است تا این غایت براندم و آنچه خواهم راند برهان روشن با خویشتن دارم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). رجوع به تمویه شود
مایه ساختن. سرمایه ساختن. فراهم آوردن سرمایه: خرد بر دل خویش پیرایه کرد به رنج تن از مردمی مایه کرد. فردوسی. زخورشیدمر روز را مایه کرد شب قیرگون خاک را سایه کرد. اسدی. سال عالم عنف و لطف و مهر و کینت مایه کرد تا زمستان و بهار آورد و تابستان وتیر. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مایه ساختن. سرمایه ساختن. فراهم آوردن سرمایه: خرد بر دل خویش پیرایه کرد به رنج تن از مردمی مایه کرد. فردوسی. زخورشیدمر روز را مایه کرد شب قیرگون خاک را سایه کرد. اسدی. سال عالم عنف و لطف و مهر و کینت مایه کرد تا زمستان و بهار آورد و تابستان وتیر. سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
نفرین کردن لعنت کردن: زه ای کسائی احسنت گوی و چونین گوی بسفلگان بر فریه کن و فراوان کن. نفرین کردن لعنت کردن: همی کرد بر رهنمایش فریه چوره را رها کرد و آمد به دیه
نفرین کردن لعنت کردن: زه ای کسائی احسنت گوی و چونین گوی بسفلگان بر فریه کن و فراوان کن. نفرین کردن لعنت کردن: همی کرد بر رهنمایش فریه چوره را رها کرد و آمد به دیه